ابوذر غفارى:
از زندگى پيش از اسلام او اطلاع زيادى در دست نيست. براساس روايتى، در جاهليّت شبانى مىكرد[43] و با شجاعتى كه داشت، گاه يكتنه در مقابل كاروانى مىايستاد.[44] او از سه سال پيش از پذيرش اسلام، خداى يگانه را مىپرستيد و نماز مىگزارد و از بتها دورى مىجست.[45] ابوذر، از نخستين اسلامآورندگان است. به نقل از خود او، پنجمين فردى بود كه اسلام آورد.[46] يعقوبى، اسلام او را پس از علىبنابى طالب، خديجه و زيدبن حارثه دانسته؛ گرچه قول به پذيرش اسلام او پس از ابوبكر را نيز ذكر كرده است.[47] قضيه اسلام آوردن او را گوناگون و حتّى خارقالعاده[48] ذكر كردهاند. درستتر و مشهور آن است كه چون بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)را شنيد، برادرش را براى كسب اطلاع، به مكّه فرستاد و پس از استماع سخن او، خود به ديدار پيامبر آمد و اسلام آورد؛[49]بنابر اين، آنچه در چگونگى آشنايى او با حضرت، به تفصيل آمده،[50] چندان به جا نمىنمايد.ابوذر، نخستين كسى بود كه پيامبر را به تحيّت اسلامى سلام گفت.[51] وى پس از پذيرش اسلام، از طرف حضرت به اخفاى دين و بازگشت به ديار خويش تا هنگام رسيدنِ فرمانِ هجرت، مأمور شد؛ امّا شوق او به اسلام و پيامبر، وى را به اظهار عقيده در ميان مشركان[52] و اعتراض آنان[53] كشاند؛ از اينرو مشكلاتى را متحمّل شد.[54] اوسپس به ديار خويش رفت و پس از جنگ اُحُد (يا خندق[55]) به مدينه آمد و تا پايان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله)با حضرت بود.[56] در فتح مكّه، گويا پرچم بنىغفار را به دست داشت[57] و در حنين، پرچمدار آنان بود؛[58] گرچه بعضى او را در اين جنگ، جانشين پيامبر درمدينه دانستهاند.[59] وى در «عمرةالقضاء»[60] و غزوه «ذاتالرقاع» نيز امامت جماعت مدينه به جاى پيامبر و جانشينى حضرت را برعهده داشت.[61] در جنگ تبوك، به سبب ضعف مركب، با تأخير و پياده به حضور حضرت رسيد.[62] پيامبر(صلى الله عليه وآله)در همين واقعه كه ابوذر به تنهايى از دوردست مىآمد، فرمود: او تنها زندگى مىكند؛ تنها مىميرد و تنها وارد بهشت خواهد شد.[63] از امام على(عليه السلام)نقل است كه پيامبردرباره ابوذر فرمود: آسمان بر كسى راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده، وزمين، مثل او را حمل نكرده است.[64] صداقت ابوذر در بين عرب ضربالمثل شد.[65] پيامبر بدو علاقه داشت و وى را يكى از چهارده رفيق خود مىشمرد[66] و حتى او را بر مركب خود، پشت سرش سوار مىكرد؛[67] امّا با اين حال، گويا از طرف حضرتش، مسؤوليّتى سياسى بدو واگذار نشد.[68] خود او نيز از آنان كه در برخى از ادوار بعدى مقام سياسى را مىپذيرفتند، دورى مىگزيد؛ ازاينرو به ابوموسىاشعرى كه وى را برادر خطاب كرده بود، گفت: من پيش از آن كه به خدمت [در خلافت عثمان]درآيى، برادرت بودهام.[69]
در اين كه ابوذر در ماجراى پيمان مؤاخات، با چه كسى برادر شده، اختلاف است. ابنسعد در طبقات، اصل آن را درباره ابوذر انكار مىكند؛ چراكه آن پيمان، پيش از بدر با نزول آيه ارث قطعشده و ابوذر تا اين هنگام، هنوز به مدينه هجرت نكرده بود؛[70] بر همين اساس، برادرى او با «منذربنعمر» را كه در جريان بئر معونه در سالسوم هجرت به شهادت رسيد نيز رد مىكند.[71] بعضى، برادرى او را با ابنمسعود،[72] برخى با بلال،[73] عدّهاى با سلمان و همچنين با ابودردا ذكركردهاند. يكى از معاصران، با استناد به حديثى از امامسجاد(عليه السلام)و ذكر دو دليل ديگر، برادرى او را با سلمان درست مىداند و بر آن است كه ابوذر از همان ابتداى هجرت در مدينه بود[74] با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابوذر بر امامت على*(عليه السلام)پاى فشرد و به تعبير امام صادق(عليه السلام)يكى از سه تنى بود كه بر فرمان رسولخدا استوار ماند[75] و تا پايان عمر، ديگران را بدان سفارش مىكرد؛[76] به همين جهت، خلافت ابوبكر را انكار كرد[77] و با برخى ديگر از بزرگان صحابه، از على(عليه السلام)مىخواست تا براى گرفتن حقّ خود بهپاخيزد و در برخوردى كه با عمر داشت، در حقّانيّت على خطبهاى خواند.[78] خود با افتخار به اين استوارى، در جمعى مىگويد: من در روز قيامت از همه شما به پيامبر*(صلى الله عليه وآله)نزديكتر خواهم بود؛ زيرا از حضرتشنيدهام كه مىفرمود: نزديكترين شما در قيامت به من، كسى است كه از اين دنيا به همان صورتى كه من او را ترك گفتهام، خارج شود. به خدا سوگند! جز من، هيچ يك از شما نيست كه به چيزى از دنيا دست نينداخته باشد.[79] همين رابطه با خاندان پيامبر و على، او را در جمع محدود و خلوت تشييعكنندگان حضرتفاطمه(عليها السلام)كه حتّى بسيارى از زنان پيامبر حضور نداشتند، قرار داد.[80]
از زندگى ابوذر در زمان خلافت ابوبكر، اطلاعى در دست نيست. در دوره عمر، يكى از چهار نفرى است كه در تقسيم ديوان، به سبب ارجمندىاش، جزو بدريّون قرار گرفت؛[81] با آنكه در آن جنگ شركت نداشت. او پس از وفات ابوبكر به شام رفت و در آنجا سكنا گزيد[82] و در سال 19 هجرى در فتح مصر به وسيله عمروعاص شركت كرد و گويا بر اقامت در آنجا عزم داشت؛[83] امّا به شام بازگشت و در يكى از جنگهاى تابستانى معاويه، در نبرد عموريه (23 هجرى) حضور يافت.[84] وى در زمان خلافت عثمان، همچنان در شام ماند و در فتح قبرس به دست معاويه، (27 يا 28 هجرى) يكى از اصحاب حاضر درآن بود.[85] ابوذر در چگونگى مصرف بيتالمال، بسيار سختگير بود و از مسلمانان و حاكمانمىخواست كه روش پيامبر را دنبال كنند. اختلاف او با معاويه و خليفه سوم به چگونگى استفاده آنان از بيتالمال ارتباط داشت. ابوذر معتقد بود كه آيه 34 توبه/9 (...وَالّذين يَكنِزونَ الذَّهبَ وَ الفِضّةَ وَ لايُنفِقونَها فِى سَبيلاللّه فَبشِّرهُم بِعذاب أليم) به اهلكتاب اختصاص ندارد؛ بلكه تمام كسانىكه طلا و نقره ذخيره و پنهان مىكنند و در راه خدا انفاق نمىكنند، به عذاب الهى تهديد شدهاند. او با استناد به سخنان رسولخدا مىگفت: مقصود از انفاق در راه خدا، فقط زكات نيست؛ بلكه معناى اعمّى دارد كه هم شامل زكات و هم هزينههاى ضرور جامعه از قبيل جهاد، دفاع و حفظ جانها از نابودى و مانند آن است. با توجّه به شرايط آن زمان كه عدّهاى از مسلمانان سخت در مضيقه بودند و ثروتمندان از انفاق در راه خدا سرباز مىزدند، مىگفت: حاكمان حكومت اسلامى بايد جميع شؤون زندگى مردم را اصلاح كنند و تمام طبقات جامعه بايد از بيتالمال بهره ببرند؛ لذا به كاخسازى معاويه در شام اعتراض كرد و آيه كنز را براى او خواند؛ ولى اين اعتراض موجب هتكحرمت او از طرف معاويه و بازدارى مردم از همنشينى با وى و در نهايت به بهانه افساد در جامعه، به اخراج خشونتبار او به مدينه منجرشد.[86]
ابوذر، در مدينه هم ساكت ننشست و خطاب به عثمانبنعفان گفت: از مردم فقط به اين مقدار راضى نباشيد كه يكديگر را آزار ندهند؛ بلكه بايد آنان را واداريد تا بذل معروف كنند و پرداختكننده زكات فقط نبايد به دادن آن بسنده كند؛ بلكه بايد به همسايه و برادران احسان كند و با خويشان پيوند داشته باشد. كعبالاحبار كه در آن مجلس حضور داشت، در پاسخ ابوذر گفت: كسى كه زكات واجب را داده، آنچه بر او واجب بوده ادا كرده است و ديگر چيزى برعهده او نيست. ابوذر با عصاى خود بر سر او كوفت و گفت: اى يهودىزاده! تو را چه و اظهار اينگونه مطالب...![87] سخنان او صريح يا نزديك به صريح است كه همه انفاقها را واجب نمىدانسته. اينكه برخى گفتهاند: ابوذر به اجتهاد خود عمل مىكرد و مىگفت دارايىهاى زايد بر مقدار ضرورت بايد در راه خدا انفاق شود، درست نيست. ابوذر مىگفت: آنچه را مىگويم، از رسولخدا و يا خليل خودمشنيدهام.[88]
اعتراض او به عثمان و پافشارى بر حقيقتِ ديندارى و پارسايى، موجب تبعيدش به ربذه شد؛ محلّى كه آن را هيچ خوش نداشت.[89] اين قضيه، بحثهاى فراوانى را در تاريخ و كلام اسلامى برانگيخت. برخى درصدد برآمدند تا رفتن به ربذه را به ميل ابوذر نشان دهند؛[90] با اين توجيه كه او تنهايى را دوست مىداشت و فقط براى گريز از اعرابى شدن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را بد شمرده بود، به مدينه رفت و آمد داشت.[91] آلوسى با ذكر اين نكته كه ابوذر در مواجهه با معاويه، به ظاهر آيه تمسّك و تصوّر كرده كه بايد تمام مال زايد بر نياز را انفاق كرد، مىنويسد: اين سخن، مورد اعتراض فراوان واقع و برضدّ ابوذر به آيه ارث استدلال شد و به ناچار عزلت گزيد و در مشاوره با عثمان، به ربذه راهنمايى شد و تا آخر عمر در آنجا ماند.[92] ناسازگارى اين ديدگاه كه در پى اختيارى نشان دادن رفتن به ربذه است، با آنچه در تاريخ آمده كه هرگونه آزادى و اختيار را نفى مىكند، عدّهاى را به نقد عمل ابوذر و توجيه عمل عثمان كشانده است. قاضى عبدالجبّار، در ابتدا، رفتن ابوذر به ربذه را به درخواست خودشدانسته؛ سپس به توجيه عمل عثمان مىپردازد كه سخن تند و كلام خشن ابوذر موجب شد تا همه اصحاب رسولخدا به اخراج وى نظر دهند كه هم به صلاح خود او و هم به مصلحت اصحاب و دين بود؛[93] ولى عدّهاى ديگر، به استناد دادههاى تاريخى،[94] رفتن ابوذر به آنجا را جبرى و طبق تصميم عثمان دانستهاند و معتقدند: برخلاف خواست او كه مايل بود به مكّه، بصره، يا شام برود، به ربذه فرستاده شد و بدين طريق، عمل خشمآلود عثمان با صحابى بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به نقد مىكشند.[95]
زهد و پارسايى ابوذر موجب شد كه پيامبر وى را به حضرت عيسى تشبيه كند.[96] او در زندگى دنيايى به حداقل ممكن قناعت مىكرد و حتّى حاضر به پذيرش هديه نبود.[97] ابوذر گاه در مسجد مىخوابيد.[98] وى در حقْگويى سرآمد بود؛ چنانكه حضرت على(عليه السلام)فرمود: امروز هيچكس جز من و ابوذر نيست كه در راه خدا از سرزنش ديگران نهراسد[99] و اين براساس عهدى بود كه با پيامبر بسته بود.[100] ابوذر، هرگز از بيان حق باز نايستاد و هنگامىكه بدو گفتند: چرا با اينكه خليفه تو را از فتوا دادن منع كرده، باز چنين مىكنى؟ گفت: به خدا سوگند! اگر خنجر بر حلقم نهيد تا يك كلمه از آنچه را از رسولخدا شنيدهام، ترك كنم، چنين نخواهم كرد.[101] پيامبر(صلى الله عليه وآله)او را از آنانى دانسته كه بهشت، مشتاق ديدارشان است.[102] ابوذر از اركان آفرينش[103] و از حواريون پيامبر در قيامت نيز شمرده شده است.[104] او در ربذه، در تنهايى و سختى در كنار همسر يا تنها دخترش به سال 32 هجرى درگذشت[105] و به وسيله كاروانى كه از عراق مىآمدند، تجهيز و دفن شد[106] و اينگونه وعده پيامبر كه ابوذر تنها مىميرد، درباره او تحقّق يافت.[107] از ابوذر نسلى باقى نمانده است.[108]
ابوذر در شأن نزول:
مفسّران، در ذيل چند آيه از ابوذر سخن به ميان آوردهاند: 1.ابنعبّاس در ذيل آيه 20 مزمل/73 در كنار حضرت على(عليه السلام)از ابوذر ياد كرده كه مقصود از«طائِفَةٌ مِن الّذين مَعَك» بوده و همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله)نزديك به دو سوم يا نصف يا يك سوم شب را به بيدارى و عبادت مىگذراندند.[109] چنانكه نقل شده، با نزول آيه «كَانوا قَليلاً مِن الـّيلِ ما يَهجَعون» (ذاريات/51،17) ابوذر از كسانى بود كه براى عبادت خداوند بر خود سخت مىگرفت و با تكيه بر عصا و حالِ ايستاده بيشتر شب را به عبادت مىپرداخت تا آن كه آيه «قُمِ الَّيلَ إلاّ قَلِيلاً» (مزّمّل/73، 2) نازل شد.[110]2. ميبدى، آيه 51 انعام/6 را در شأن موالى و فقيران عرب، از جمله ابوذر دانسته كه خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىگويد: اينان را كه يقين دارند به سوى پروردگارشان محشور مىشوند، از وحى آگاه كند[111]:«وَأنذِر بهِ الّذين يَخافُون أن يُحشَروا إلى ربِّهم = و كسانى را كه از محشور شدن نزد پروردگارشان انديشناكند، به آن [قرآن]هشداربده».
3. گفته شده كه آيههاى 17 و 18 زمر/39 درباره سه تن از جمله ابوذر نازل شده كه در جاهليّت از بتها دورى جسته، لا إله إلاّ اللّه مىگفتند. ابنزيد بر آن است كه خداوند آنان را بدون كتاب و پيامبر هدايت كرد[112]:«وَالّذين اجتَنَبوا الطّـغوتَ أن يَعبُدوها وَ أنابوا إِلَى اللّهِ لَهُم البُشرى فَبشِّر عِبادِ * الَّذين يَستمِعونَ القولَ فَيتَّبِعونَ أَحسنَهُ أُولــئِكَ الَّذين هَدهُم اللّهُ و أُولـئِك هُم أُولوا الألبب = و كسانىكه از پرستش طاغوت پرهيز كردند و به سوى خداوند بازگشتند، آنان را بشارت [=بهشت]است؛ پس بندگانم را بشارت ده؛ آنانى را كه گفتار [نيك و حق] را مىشنوند؛ آنگاه از بهترين آن پيروى مىكنند. اينانند كه خداوند هدايتشان كردهاست و اينان خردمندانند.»
4. قرطبى در ذيل آيه 11 احقاف/46 با ذكر وجود اختلاف در سبب نزول آن مىنويسد: ابوذر در مكّه اسلام آورد و به دنبال او، تيره بنىغفار مسلمان شدند. قريشيان با شنيدن آن گفتند: غفار، همپيمان ما بودند؛ اگر در آن خيرى مىبود، بر ما پيشى نمىگرفتند و اين آيه نازل شد[113]:«وَقال الّذين كَفروا لِلّذين ءَامَنوا لَو كانَ خَيراً ما سَبقونا إليه وَ إذ لَم يَهتَدوا بِه فَسَيقولونَ هـذا إفكٌ قَديم = و كافران در حقّ مؤمنان مىگويند: اگر [ايمان به پيامبر(صلى الله عليه وآله)]خير مىبود، بر ما پيشى نمىگرفتند و چون به آن [=ايمان]راه نيافتند، خواهند گفت: اين، دروغى كهن است».
5. «إنّ الّذين ءامَنوا وَ عَمِلوا الصّـلِحتِ كانَت لَهُم جَنّـتُ الفِردَوس نُزُلا.» (كهف/18، 107) قمى، نزول آيه را درباره ابوذر و چند تن ديگر مىداند كه ايمان آورده و عملصالح انجام دادهاند و خداوند وعده داد كه باغهاى بهشت را در قيامت، منزلگاه آنان قرار دهد.[114]
6. البرهان در ذيل آيه 76 بقره /2 به نقل از تفسير منسوب به امام حسنعسكرى(عليه السلام)آورده است كه مقصود از «الّذين ءامنوا» ابوذر و گروهى ديگرند[115]: «وَ إذا لَقُوا الّذين ءامَنوا قالوا ءامَنّا و إذا خَلا بَعضُهم إلى بَعض قالوا أتُحَدِّثونَهم بِما فَتحَ اللّهُ عَليكم لِيُحاجُّوكم بِه عِند رَبِّكم أَفلاتَعقِلون = و چون با مؤمنان روبهرو شوند، مىگويند: ايمان آوردهايم و چون با همديگر تنها شوند، مىگويند: آيا آنچه خدا بر شما گشوده، با آنان در ميان مىگذاريد تا در پيشگاه خداوند با آن بر شما حجّت آورند؟ چرا انديشه نمىكنيد؟»
7. «وَاصبِر نَفسَك مَع الّذين يَدعون رَبّهُم بِالغَدوة والعَشىّ يُرِيدون وَجهَهُ و لاتَعدُ عَيناك عَنهُم تُرِيدُ زِينَةَ الحيوةِ الدُّنيا وَ لاتُطِع مَن أغفَلنا قَلبَه عَن ذِكرنا وَاتّبَع هوهُ وَ كان أمرُه فُرُطاً = و با كسانى كه بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را مىخوانند و در طلب خشنودى او هستند، مدارا كن و در هواى تجمل زندگى دنيايى، چشم از ايشان برمگير، وازكسى كه دلش را از ياد خويش غافل داشتهايم و در پى هوس خويش است و كارش تباه است، پيروى مكن.» (كهف/18، 28) طبرسىمىگويد: آيه درباره ابوذر، سلمان و ديگر فقيران اصحاب پيامبر است كه روزى برخى از «مؤلفة القلوب» چون عيينةبن حصين و اقرعبن حابس و ديگران نزد پيامبر آمده، خواستند فقيران بدبوىِ بد پوشش را از خود دور كند تا اينان بدو نزديك شوند كه اين آيه نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به مدارا با تهيدستان و عدم پيروى از غافلان مأمور ساخت؛[116] البتّه با توجّه به يكى بودن سوره و نيز زمان نقل داستان ـ پس از فتح مكّه كه اوضاع مسلمانان به سامان شده بود ـ پذيرش اين سخن مشكل است.
8. قمى، آيه 2 انفال/8 (إِنَّما المُؤمِنونَ الّذين إذا ذُكِر اللّهُ وَجِلَت قُلوبُهم) را در شأن على(عليه السلام)، ابوذر و ديگران دانسته[117] كه هنگام شنيدن ياد خداوند، قلبهايشان ترسان مىشود.
9. «فَالّذين هاجَروا و أُخرِجوا مِن دِيرِهم و أُوذُوا فِى سَبيلِى وَ قـتَلوا و قُتِلوا لأُكفِّرنَّ عَنهُم سَيِّئاتِهم و لأُدخِلنَّهم جنّـت تَجرى مِن تَحتِها الأنهـرُ ثَواباً مِن عِنداللّه وَاللّه عِندهُ حُسنُ الثَّواب = آنانكه مهاجرت كرده و از ديار خويش اخراج شدهاند و در راه من آزار ديده و به جهاد پرداخته و كشته شدهاند، گناهانشان را مىبخشم و به بوستانهايىكه زير [درختان]آن جويباران جارى است، واردشان مىكنم. اين پاداش الهى است و پاداش نيكو نزد خداوند است.» (آلعمران/3، 195) قمى، مقصود از «الّذين هاجَروا» را على (عليه السلام)، سلمان و ابوذر مىداند؛[118] امّا نظر به عموميّت آيه و متأخّر بودن هجرت ابوذر، شايد بتوان نزول آن را عام دانست.
10. همو در ذيل آيه 55 نساء/4 (فَمِنهم مَن ءامن بِه) آورده كه ابوذر، مصداقى از «مَن ءامنَ» است.[119] بىترديد اينگونه آيات بر ابوذر تطبيق دادهشده و او در شأن يا سبب نزول بىنقش بودهاست.
11. ابنشهرآشوب مقصود از «صالحين» در آيه 69 نساء/4 را ابوذر و ديگران دانسته؛ كسانى كه خداوند، نعمت خويش را بر آنان ارزانى داشته است[120]:«وَ مَن يُطِعاللّهَ والرّسولَ فأولـئِكَ معَ الّذينَ أنعَم اللّهُ عَليهِم مِنالنَّبِيّين والصِّدِّيقينَ وَالشّهداءِ والصّـلحين وَ حَسُنَ أُولـئِك رَفيقاً = و كسانىكه از خداوند و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانىاند كه خداوند به آنان نعمت داده؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان، واينان نيك رفيقانى هستند».
12. «والّذين ءَامنوا وَ عَمِلوا الصّـلحتِ و ءَامنوا بِما نُزّلَ عَلى محمّد و هو الحَقُّ مِن ربِّهم.» (محمد/47،2) قمى، اين آيه را درباره ابوذر، سلمان، عمّار و مقداد دانسته كه عهد خويش را نشكستند و به آنچه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرود آمد، ايمان داشتند.[121]اين شأن نزول نيز مىتواند از باب جرى و تطبيق باشد.
13. بر اساس روايتى در ذيل آيه 24 حج/22 (و هُدُوا إلى الطَّيِّب مِن القَول و هُدُوا إلى صِرط الحَميد) منظور از هدايتيافتگان، ابوذر و ديگرانند كه به حقيقت راه يافتهاند.[122]
14. قرطبى، آيه 11 حجرات/49 (وَ لاتَنابَزُوا بِالألقـب) را به ابوذر مربوط مىداند كه در منازعه با مردى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او «ابناليهودية!» خطاب كرد و پيامبر او را از چنين رفتارى بازداشت، واين آيه نازل شد.[123]
15. بر پايه روايتى، آيه «رِجالٌ لاتُلهِيهم تِجرةٌ و لا بَيعٌ عَن ذِكر اللّه» (نور/24، 37) در شأن هشت تن، از جمله ابوذر است[124] كه وقتى دحيه كلبى از شام آمد و خبر رسيدن او را با طبل اعلان كردند، همگان جز اينان پيامبر را كه بر منبر خطبه مىخواند، رها كرده، به سوى او رفتند كه آيه 11 جمعه/62 حال آنها را چنين بيان مىكند: «وإذارَأوا تِجـرةً أو لهواً انفَضّوا إلَيها وَ تَركُوك قائِماً قُل ما عِنداللّه خَيرٌ مِن اللّهوِ و مِن التّجرةِ و اللّه خَير الرّزقين».
16. «يأيّها الّذين ءَامنوا لاتُحَرّموا طَيّبت ما أحلّ اللّه لَكم وَ لاتَعتدوا إنّ اللّه لايُحِبُّ المُعتدين * و كُلُوا ممّا رَزَقَكُم اللّه حَللاً طَيِّباً واتّقوا اللّه الّذى أنتم بِه مُؤمِنون... =اى مؤمنان! چيزهاى پاك [وپسنديدهاى]را كه خداوند بر شما روا داشته، ناروا مشماريد و از حد نگذريد كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد و از آنچه خداوند به شما روزى داده و پاك و پاكيزه است، بخوريد و از خداوندى كه به او ايمان داريد، پروا داشته باشيد.» (مائده/5، 87 و 88)
طبرسى مىگويد: مفسّران درباره نزول آيه گفتهاند: روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله)قيامت را براى مردم وصف و يادآورى كرد. سخنان حضرت سخت در آنان تأثير گذاشت و عدّهاى، از جمله ابوذر را به دورى افراطى از دنيا و ترك تمام لذايذ آن كشاند و اين آيات درباره آنان نازل شد تا حدّ اعتدال را در بهرهورى از نعمتهاى خدادادى رعايت كنند.[125]
17. قمى، آيه «وَالسّـبقون الأوّلون مِن المُهجرين و الأنصار...» (توبه/9، 100) را درباره ابوذر و سه تن ديگر مىداند كه بر طريق حقيقت پايدار ماندند.[126]
18. در برخى تفاسير روايى نقل شده كه آيه 117 توبه/9 «لَقد تابَ اللّه عَلى النَّبِىّ و المُهـجرينَ و الأنصارِ الّذين اتَّبعوه فِى ساعَةِ العُسرةِ مِن بَعد ما كادَ يَزيغُ قُلوبُ فَريق مِنهُم ثمَّ تابَ عَليهم إنّه بهم رَءوف رَّحيم» درباره ابوذر، عمروبنوهب و ابوخيثمه* است كه درجنگ تبوك سرپيچى كرده؛ سپس به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيوستند؛[127] البتّه شيخ طوسى، زمخشرى و ابوالفتوح، نام اين سه تن را كعببن مالك شاعر، مرارة بن ربيع و هلال بناميّه دانستهاند.[128]
19. ابنشهرآشوب بر آن است كه مقصود از «الّذين ءَامنوا» در آيه 29 مطففين/83 ابوذر، سلمان و ديگرانند كه مشركان و منافقان، آنان را ريشخند مىكردند.[129]
منابع:
الاحتجاج؛ الاختصاص؛ اختيار معرفةالرجال؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ الامالى، طوسى؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخاليعقوبى؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ تفسيرالقمى؛ تفسير نمونه؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرةانسابالعرب؛ الدرّالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ السيرة النبويـّة، ابنهشام؛ الشافى فى الامامة؛ صحيح مسلم؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم؛ الطبقات الكبرى؛ العقد الفريد؛ الكافى؛ الكامل فىالتاريخ؛ كتابالخصال؛ الكشّاف؛ كشفالاسرار و عدّةالابرار؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مروج الذهب؛ المستطرف؛ المعجمالكبير؛ المغازى؛ المغنى فى ابواب التوحيد و العدل؛ مناقب آلابىطالب؛ الميزان فى تفسير القرآن.سيدعليرضا واسعى
[41] الطبقات، ج4، ص166؛ الاستيعاب، ج1، ص321.
[42] المعجمالكبير، ج6، ص216.
[43] الكافى، ج8، ص297.
[44] الطبقات، ج4، ص167.
[45] الكافى، ج8، ص168؛ صحيح مسلم، ج8، ص360.
[46] الطبقات، ج4، ص169.
[47] يعقوبى، ج2، ص23.
[48] الكافى، ج8، ص297.
[49] الطبقات، ج4، ص169؛ صحيح مسلم، ج8، ص369.
[50] صحيح مسلم، ج8، ص369 و 370؛ الاستيعاب، ج4، ص216.
[51] صحيح مسلم، ج8، ص368.
[52] الاستيعاب، ج4، ص217.
[53] الطبقات، ج 4، ص 170.
[54] الاستيعاب، ج 4، ص 217.
[55] الطبقات، ج4، ص168 و ج3، ص419.
[56] الاستيعاب، ج1، ص321.
[57] المغازى، ج2، ص819.
[58] همان، ج3، ص896.
[59] مناقب، ج1، ص211.
[60] همان.
[61] سيره ابنهشام، ج3، ص203.
[62] المغازى، ج3، ص1000؛ الطبقات، ج2، ص125.
[63] اختيار معرفة الرجال، ص24؛ المغازى، ج3، ص1000.
[64] الامالى، ص710؛ الطبقات، ج4، ص172.
[65] العقدالفريد، ج3، ص72.
[66] المعجمالكبير، ج6، ص216.
[67] الطبقات، ج4، ص172.
[68] همان، ص174 و 175؛ المستطرف، ج1، ص163.
[69] الطبقات، ج4، ص174.
[70] الطبقات، ج4، ص170.
[71] همان، ج 3، ص 419.
[72] مناقب، ج2، ص211.
[73] المعجمالكبير، ج6، ص60.
[74] الصحيح من سيرةالنبى، ج4، ص244.
[75] اختيار معرفةالرجال، ص11؛ الكافى، ج8، ص245.
[76] الاحتجاج، ج1، ص193.
[77] يعقوبى، ج2، ص124.
[78] الخصال، ج 2، ص 461 و 463.
[79] الطبقات، ج4، ص173؛ المعجمالكبير، ج2، ص149.
[80] يعقوبى، ج2، ص115.
[81] تاريخ طبرى، ج2، ص452.
[82] الاستيعاب، ج1، ص321.
[83] المعجمالكبير، ج2، ص148.
[84] تاريخ طبرى، ج2، ص588.
[85] همان، ص 600.
[86] الطبقات، ج4، ص173؛ يعقوبى، ج2، ص172.
[87] تاريخ طبرى، ج2، ص616.
[88] الميزان، ج9، ص258 ـ 261؛ نمونه، ج7، ص395 ـ 401.
[89] تاريخ طبرى، ج2، ص616؛ مروجالذهب، ج2، ص375ـ377.
[90] الكامل، ج3، ص115.
[91] تاريخ طبرى، ج2، ص616.
[92] روحالمعانى، مج 6، ج 10، ص 127.
[93] المغنى، ج2، ص55.
[94] الطبقات، ج4، ص173؛ يعقوبى، ج2، ص172.
[95] مروجالذهب، ج2، ص376 و 377؛ الشّافى، ج4، ص293 و 294.
[96] المعجمالكبير، ج2، ص149؛ الاستيعاب، ج4، ص218.
[97] المعجمالكبير، ج2، ص150.
[98] همان، ص148.
[99] الطبقات، ج4، ص175.
[100] المعجمالكبير، ج6، ص126.
[101] الطبقات، ج2، ص270.
[102] الخصال، ج1، ص303.
[103] الاختصاص، ص5.
[104] همان، ص61.
[105] تاريخ طبرى، ج2، ص629.
[106] المعجمالكبير، ج6، ص126.
[107] المغازى، ج3، ص1001.
[108] جمهرة انسابالعرب، ص186.
[109] مجمعالبيان، ج10، ص575.
[110] قرطبى، ج17، ص15.
[111] كشفالاسرار، ج3، ص361.
[112] جامعالبيان، مج12، ج23، ص246؛ الدرّالمنثور، ج7، ص217.
[113] قرطبى، ج16، ص126.
[114] قمى، ج2، ص45.
[115] البرهان، ج1، ص252.
[116] مجمعالبيان، ج6، ص717 و 718.
[117] قمى، ج1، ص282.
[118] قمى، ج1، ص156.
[119] همان، ص169.
[120] مناقب، ج3، ص105.
[121] قمى، ج2، ص308.
[122] البرهان، ج3، ص866.
[123] قرطبى، ج16، ص215.
[124] البرهان، ج4، ص77.
[125] مجمعالبيان، ج3، ص364.
[126] قمى، ج1، ص331.
[127] البرهان، ج2، ص861.
[128] التبيان، ج5، ص316؛ روضالجنان، ج10، ص68؛ الكشّاف، ج2، ص318.
[129] مناقب، ج3، ص268.